این هفته ی اخره
![]()
) دارم اما جو گرفتم اپ کنم
اين هفته اخرين هفته اي هست كه من و شايد خيلي از همسنام ميريم مدرسه و بعد
پرونده ما به عنوان يه دانش اموز بسته ميشه چه زود گذشت و چه
اسون تمام شد اما ميدونم كه قشنگترين دوران زندگيم گذشت تمام شد بعد ازاين اگه بخوام درس بخونم اسمم عوض ميشه و با عوض شدنش تمام مسئوليتام هم عوض ميشه ديگه بايد پا بزارم تو دنياي ادم بزرگا و جايي واسه بچگي وجود نداره .يادم به دوران ابتدايي كه مي افته ياد معلماي مهربون و سخت گيرم كه هميشه مامانمو ميكشوندن مدرسه كه الهه مشق نمينويسه هميشه شيطون ترين موجود كلاس بودم و تا سال پنجم مشق ننوشتم حالا يا مامان هر روز مدرسه بود يا تا سال دوم الميرارو مياوردن دعوا ميكردن بعدشم كه رفتيم راهنمايي و يه دوران ركود اون موقع زيا خوب نبود و منم زياد دوستش ندارم اون موقع سر براه شده بودم و كمتر شيطنت ميكردم تا سال سوم كه انديشه امتحان دادم و قبول نشدم بعدشم دبيرستان سال اول سال خيلي خوبي بود با 11 نفر بچه هاي كلاس خيلي صميمي بوديم و اردوي همدان فكر كنم واسه هميشه توي ذهنم از بين نره اما سال دوم دبيرستان بدترين سال درسي و زندگيم كابوس دوران تحصيل تهران بودم كه بابا زنگ زد و گفت كلاسمون تشكيل نميشه و هممون رفتيم اقبال اون سال از درس چيزي نفهميدم واز درس هم خيلي زده شدم اما سال سوم بهترين سال زندگيم با چهار تا بچه هاي رياضي و چهار تا تجربي با اقاي اعرابي ايرجي شفيعي اسفندياري توكلي با خانم عرب جهواني و ايزدي يه سال پراز خنده و شادی تك تك لحظاتش براي همه خاطرست برا من شهره شراره فاطي مرضيتين و...اردوي اصفهان كه از هميشه بيشتر بهمون خوش گذشت ساعت كلاس عرب جهواني كه اذيتش ميكرديم و ساعت هاي كلاس كامپيوتر كه به حرفاي چرت گذشت و همش يا كافي نت بوديم يا كارگاه امسالم خوب بود و خوش گذشت با بچه هاي جديد و پاشيده شدن جو عالي سال قبل كه دوتا شون رفتن
.پرونده ي امسالمونم داره بسته ميشه به اميد اينكه شهريور اسممون واسه دانشگاه جزو قبوليا باشه اما نشدم نشد زندگي خيلي قشنگ تر از اين چيزاست كه خرابش كنيم نبايد بزاريم بهمون به عنوان يه شماره نگاه بشه و ارزشمون به خاطر يكي كم و زياد بودن شماره كم و زياد بشه من دارم سعیم رو میکنم تا بعدها افسوس نخورم من به خودم قول دادم

«من نديدم بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين»
ياكه باران بفروشد آبش ، به تن خشك درخت
ياكه خورشيد ستاند از ما
بهر گرمي تن يخ زده ما پولي
يا كه بلبل بفروشد ، آواز
يا كبوتر پرواز
يا گلي عطر و شمیم تن خویش
« رايگان مي بخشد ، نارون شاخه خود را به كلاغ »
يا كه چوبش جهت ساختن كلبه به ما
در طبيعت همه چيز حراج است
هيچكس فكر زراندوزي نيست
جز بشر ،اشرف مخلوق زمين
كه نخواهد دادش ، جان خودر را به خدايش مُفتي
و نخواهد كرد حتي
رايگان ،عرض سلام و بدرود
يك قدم از پي حل مشكل
تاكه پولي نستاند ، نرود
رايگان بهر تن خود، ندود
دوست از دوست ، توقع دارد
پسر از بابايش، طفل از مادر خود
چه عجب معركه بازاري هست
من ندانم به چه چيزش آدم
به زمين اشرف مخلوقات است؟
به زراندوزي وطغيان و ستم
يا به آزار دل تنگ و دژم
يا به قتل و غارت، به فرو رفتن دام نكبت
يا به آزار دل هم نوعان
به جفائي كه روا داشته بر پروانه
يا به آزردن قلب قمري
يا به تيغي كه زده بر تنه سبز درخت
يا به حبس بلبل، در دل تنگ قفس
يا به انداختن ماهي قرمز در تُنگ
به فدا كردن وجدان و شرف، در پي ساختن كاخ بلند
من ندانم كه چرا او بايد
به جهان فخر فروشي كند وعشوه گري
او مگر كيست ، بجز قطره گنديده آب، يا كه مشتي از خاك
او ز خاطر برده، اين سخن آمده از سوي خدا
آفريدم انسان ، ز تُراب و علق ونطفه پست
او چرا در پي جاويدي نام خود نيست؟
من ندانم حتي ، فكر آنرا نتوانم هر گز
